* آیه:
إِنَّ مَعَ ٱلْعُسْرِ يُسْرًا/ مسلماً با (هر) دشوارى آسانى است شرح/6
* آینه:
حکایت؛ حضرت آیتالله اراکی میفرمودند: در زمان رضاخان مشکلات بسیار بوده است، یکی از مشکلات اینکه آن زمان که نظام بیحجابی اجباری را حکم کرده بود، آقایان علمای اصفهان به قم آمده و چندین ماه در قم ماندند. علمای عصر ما در یکگوشه صحن اجتماع میکردند و سخنرانی میشد و توسلاتی داشتند و رضاخان تمام اینها را میشنید و در دل نگه میداشت و از این میترسید که نکند این علما پیش بروند و مرتب تلفنی با قم در تماس بود و ماجرا را دنبال میکرد تا اینکه قضیه حاج شیخ محمدتقی بافقی پیش آمد که شخصاً آمد قم و توی پلههای مدرسه فیضیه که از درب صحن کهنه باز میشد ایستاد و یک نعرهای زد که تا آخر مدرسه نعرهاش رفت. میگفت فرزندانتان را به آب میاندازم و برمیاندازم، خیلی نعره کشید و رفت، پسازآن شیخ محمدتقی را گرفتند و آن ملعون با دست خودش جلوی ایوان آیینه ایشان را خواباند و شلاق زد و او هم مرتب میگفت یا صاحبالزمان. البته ابتدا حاج شیخ محمدتقی به ضریح حضرت معصومه (س) پناهنده شده بود که رئیس امنیه قم با رفقایش با چکمه وارد حرم حضرت معصومه (س) شدند و هیچ احترامی و اعتنائی هم نکردند و حاج شیخ محمدتقی را گرفتند و بردند امنیه و پس از شلاق زدن در جلوی ایوان آیینه به حبس انفرادی نمور و تنگ و تاریک بردند.
برای شام شبش که چیزی نیاورده بودند، دست در کیسه پولش کرده و یک ریال پول بیرون آورد و به زندانبان میگوید این را برای من نخودچی و کشمش بخر و بیاور. نخودچی و کشمش را دو سه شب تناول نمود و با آنها تحمل میکرد و پس از آن که دیگر هیچ نداشته است که رو به آسمان کرده و به خدا میگوید خدایا: آخوندت حرکت دارد و میجنبد اشاره به اینکه تو خود در قرآن روزی هر جبنده و موجود زندهای را تضمین فرمودهای پس حالا که من گرسنهام روزی مرا برسان.
نقل میکنند: شب بعدش یک سینی غذا و اطعمهای که تا آن موقع حاج شیخ نخورده و حتی ندیده بود، برایش میآوردند. 1
- با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل